معمر قذافي هيج رابطهاي از نوع دوستي يا همكاري يا علاقه با هيچ كس نداشت، اصلا چنين احساسي نداشت. اين ذات او بود. معمر قذافي عاشق معمر قذافي ميشد، دوست معمر قذافي ميشد، همكار معمر قذافي ميشد.
ديپلماسي ايراني: "خاطرات سياسي" مجموعه برنامههايي است كه شبكه العربيه از نيمههاي اكتبر سال جاري ميلادي روزهاي جمعه پخش ميكند. در اين برنامه، طاهر بركه، روزنامهنگار و خبرنگار لبناني العربيه با چهرههاي سياسي مطرح دنيا مصاحبههايي را انجام ميدهد كه عموما بازگوكننده خاطرات آنها در دوران قبول مسئوليتشان است. خاطراتي كه با همراهي و تعاملشان با رهبران سياسي مختلف جهان همراه است. طاهر بركه نخستين برنامه خود را با عبدالرحمن شلقم، وزير امور خارجه سابق ليبي و آخرين نماينده ليبي در سازمان ملل كه تا قبل از آغاز انقلاب اخير اين كشور در اين سمت بود و با آغاز انقلاب از نظام قذافي جدا شد، انجام داد كه اتفاقا با قتل معمر قذافي همراه شد. ديپلماسي ايراني در نظر دارد هر هفته به طور مرتب اين سلسله مصاحبهها را منتشر كند. هفته گذشته نخستين بخش از اين مصاحبهها پيش رويتان قرار گرفت و اكنون دومين بخش آن پيش رويتان قرار ميگيرد:
ميخواهم درباره ديدارهايت با معمر قذافي برايمان صحبت كني. چگونه با تو برخورد ميكرد؟
حقيقت اين است كه در بيشتر ملاقاتهايمان رفتار او تند ميشد. معمر واقعا باهوش بود. به خصوص در برخورد با برخي مشكلات. معمر ميپذيرفت كه خون از بدنش بريزد يا به خودش زخم بزند ولي اجازه نميداد زخم به استخوان برسد. و اين در همه مشكلاتش در اوگاندا، چاد، لاكربي در همهشان مشهود بود. از اين رو من احيانا ميگويم كه مثلا از اين افكار خوشش ميآمد ولي نميخواست اين را در برابر ديگران بگويد...
يعني اگر از فكري خوشش ميآمد جلوي ديگران به روي خودش نميآورد؟
بله. ثانيا، نميخواست چيزي به تو نسبت داده شود. اگر مثلا تنها با او بودي احيانا ساكت ميشد و مينوشت. مثلا يك بار درباره انضمام به برنامه بارسلونا صحبت شد. برنامهاي كه مقدمه تشكيل اتحاديه كشورهاي حاشيه درياي مديترانه بود. او با آن مخالف بود. براي اين كه او ميخواست بر جانب افريقايي و اينها متمركز شود. اين درست كه او از اسرائيل ميگفت و از اين حرفها ميزد ولي اين حرفهايش درست نبود. من به انضماممان به اين اتحاديه اصرار داشتم. به من گفت، اوكي. تو با بارسلونا هستي ولي من مخالفم ولي تو نظر شخصيات را بگو. بنابراين قبل از اين كه در سفر رسمي به بلژيك برود مرا و سفير وقتمان در بلژيك، حامد الحضيري را نزد خود صدا كرد كه البته در آن جلسه بشير صالح و ديگران هم بودند و گفت: برادر من ميخواهم دليل تو درباره اصرارت سر بارسلونا را بدانم. گفتم، برادر معمر وقتي عضويت در اين اتحاديه را بپذيريم و بعدش بخواهيم از آن خارج شويم آسانتر است تا اين كه اگر به عضويت در نياييم و به هر دليلي تصميم بگيريم به عضويتش در بياييم و با در قفل شده مواجه شويم. گفتم بگذار در اين موضوع سير طبيعي خود را طي كنيم و مانع نشويم. گفت نميفهمم دليل اصرار تو واقعا چيست.. اين استعمار است و از اين حرفها زد.. گفتم استعمار چي آخر. اين كه بيايند ليبي را اشغال كنند كه نيست كه. ولي من به همكاري ميان كشورهاي حاشيه درياي مديترانه اعتقاد دارم و تا به اين لحظه ميگويم كه بايد به آن بپيونديم. بعد شعري از جواهري را كه درباره عبدالناصر خوانده بود را برايش به عنوان شاهد خواندم كه ميگويد: "اكبـــرت يومــك ان يكــون رثــــــاءَ .. الخالـــــدون حسبتـهم احيــــــــــاءَ" و اين كه "اسف عليك فللفقير كفيته فقرا.. فلا زلت غني غنائا.. قد كان حولك الف جارا يبتغي بهدما .. و وحدك من يريدوا بنائا" و همچنين ميگويد: "ينضطوا عجلانا" براي عبدالناصر ميگويد: "فليفصدوا صيدهُ و يصيدهُ لو احصل الابطائا". به من گفت اين بيت آخر را دوباره تكرار كن و معمر قذافي آن را نوشت...
برايش شعر زياد ميخواندي؟
يعني هر وقت كه نياز ميشد و لازم بود شاهدي برايش ميآوردم از شعر كمك ميگرفتم. يعني مثلا روزي در 19 دسامبر 2003 يكي از طولانيترين روزهاي زندگي من بود. روز جمعه بود. با امآي 6 و وزارت امور خارجه بريتانيا و سيآياي و وزارت امور خارجه امريكا در تماس دائم بوديم. بيشتر تماسها با امآي 6، سازمان امنيت بريتانيا و سيآياي بود. در اين روز كه جمعه بود از خانه به سمت دفترم رفتم. موسي كوسا پيشم آمد. اساسا اين ارتباط در راستاي برنامه روزانهمان بر سر موضوع پاكسازي از سلاحهاي كشتارهاي ليبي جمعي بود. به تفاوت ساعتي كه با امريكا داشتيم نيز توجه داشتم. خلاصه، با اينها تماس ميگرفتيم و با معمر قذافي نيز در تماس بوديم و او به من جواب ميداد و سيف الاسلام و عبدالله السنوسي تماس ميگرفتند و در آخر به توافقي نرسيديم. ديگه خيلي گرفتار و خسته شده بوديم. تا اين كه خودش از خط رهبري به من زنگ زد و من تلفن را گرفتم و گفتم اي بابا، خستهام كرديد، من بلدم چه كار كنم، بذاريد كارمان را بكنيم. بعد يكهو ياد عبدالله السنوسي و موسي كوسا افتادم. گفت، برادر عبدالرحمن چت شد، گفتم ببخشيد جناب برادر رهبر، بعد گفت، برادر بهشون بگو، ما آرد و آتش و آب را داريم ولي نان نميپزيم. ما موادش را داريم ولي اسلحه نميسازيم.
بريم سراغ جهان عرب و رهبران عربي، قذافي بر چه اساسي روابطش را با آنها تعريف ميكرد؟
فذافي سختش بود كه با كسي بر اساس دوستي رفتار كند و حتي ميخواهم بگويم كه برايش غير ممكن بود...
با هيچ كدام از رهبران عرب دوست نبود؟
ساختارش اين بود. معمر قذافي هيج رابطهاي از نوع دوستي يا همكاري يا علاقه با هيچ كس نداشت، اصلا چنين احساسي نداشت. اين ذات او بود. معمر قذافي عاشق معمر قذافي ميشد، دوست معمر قذافي ميشد، همكار معمر قذافي ميشد. مثلا روابطش با زين العابدين پس از آغاز حركت 7 نوامبر بود. در آن تاريخ زين العابدين در يك ديدار رسمي به ليبي آمد. معمر قذافي خيلي ساده تلاش كرد به او بگويد كه به گروه انقلابيون بپيوندد. يعني انقلابي شود. از ليبي تبعيت كند و چارچوبهاي ليبي را به عنوان يك پدر و پسر بپذيرد. يعني يك رابطه پدر و پسري. بر اساس اصول همركاب با قهرمان رفتار كند. ميگفت بايد تبعيت به همين شكل باشد. او هم در تنگنا قرار گرفت.
بن علي در تنگنا قرار گرفت؟
بله بن علي در تنگنا قرار گرفت...