سيگاري كه مبارك را به ياد شوروي انداخت

تاریخ ۲۷ خرداد ۱۳۹۱ - ۲۰:۴۱ | عنوان: مصر


ديپلماسي ايراني: محمد حسنين هيكل، روزنامه نگار مشهور مصري و جهان عرب به تازگي كتابي را با عنوان "حسني مبارك و زمانه‌اش..از تريبون تا ميدان" به رشته تحرير در آورده است كه در آن به زندگي سياسي مبارك و چگونگي رسيدنش به قدرت، تداوم رياست جمهوري‌اش تا تظاهرات ميدان التحرير و سرنگوني او مي‌پردازد. همان طور كه از عنوان كتاب پيدا است، دوران حكومت مبارك و زمانه‌اي كه باعث شد او به قدرت برسد و از تريبون‌هاي سخنراني به رياست جمهوري منصوب شود تا ميدان التحرير كه در حقيقت انقلابي عليه او را شكل داد، موضوع اصلي اين كتاب است.
روزنامه الشروق مصر روزهاي پنج‌شنبه و روزنامه السفير لبنان روزهاي دوشنبه هر هفته با هماهنگي هيكل هر بخش اين كتاب را منتشر كرده‌اند. ديپلماسي ايراني نيز در نظر دارد هر هفته در روزهاي جمعه به طور مرتب همه بخش‌هاي اين كتاب را منتشر كرده و در اختيار خوانندگان قرار دهد. هيكل براي اين كتاب خود ملاحظه و مقدمه‌اي نوشته است كه ما نيز در ديپلماسي ايراني عينا آنها را منتشر كرديم.

تا كنون دوازده بخش از اين كتاب در اختيار خوانندگان قرار گرفته است كه همگي آنها در آرشيو ديپلماسي ايراني در دسترس هستند، اكنون سيزدهمين بخش از كتاب هيكل تحت عنوان "حسني مبارك و زمانه‌اش..از تريبون تا ميدان" در اختيارتان قرار مي‌گيرد:

پرزيدنت مبارك از همان ابتدا كه گفته بود، جلسه‌مان طول كشيد، تا آن لحظه بيش از دو ساعت با او بودم – چنان شوقي براي ادامه جلسه داشت كه تا آن موقع كه با او بودم و ساعت به ده و نيم رسيده بود، خواست كه جلسه را طولاني‌تر كند، و حتي وقتي كه به او گفتم كه برنامه‌هاي سابقت را به هم نزن، گفت كه به سراغ آنها مي‌رويم و درباره آنها بعدا صحبت مي‌كنيم. اصرار داشت كه «ما اكنون كه اين جا هستيم وقتمان تلف شده است» گفتم كه «وقت من تلف نشده است ولي براي وقت او مي‌ترسم»، شايد مي‌خواست به من اطمينان دهد و شايد هم مي‌خواست مرا فريب دهد، براي همين پرسيد:

- مي‌خواهي سيگار بكشي – مي‌دانم كه تو سيگاركشي، من هم مثل تو هستم.

ترسم شروع شد، براي همين گفت كه در ملا عام سيگار نمي كشد و بيشتر دوست دارد قليان بكشد. اما روزي يك سيگار را مي‌كشد، بعدش زنگ را فشار داد تا جعبه سيگار را بياورند.

يك درجه‌دار صندوقي را آورد و مبارك با اشاره از او خواست كه به من تعارف كند، من هم يك سيگار برداشتم و او هم سيگار برداشت.

بعد در حالي كه مرا در حال كشيدن كبريت نگاه مي‌كرد، پرسيد: «سيگار خوبي هست؟»!!

چيزي نگفتم براي همين احساس كرد كه من با او هم‌نظر نيستم.

از اين رو گفتم: «با همه احترام – حقيقت اين است كه قابل قبول است.»

با اعتراض گفت: «اي بابا؟ اين «رومئو و ژولييت است.»

گفتم: «شركتي كه سيگار را توليد مي‌كند رومئو و ژوليت است كه بيش از 75 نوع سيگار را با همين علامت توليد مي‌كند ولي هر نوع با ديگري فرق مي‌كند.»

مبارك با اهتمام پرسيد:

«در مقابل سيگارهاي ديگر سيگار خوبي است؟»

گفتم: «با اجازه‌ات در ماشينم يك جعبه كوچك سيگار هست كه با خودم داخل نياوردم چرا كه فكر كردم كه سيگار نمي‌كشي، اگر موافقي بگوييم بياورندش.»

جعبه را آوردند، و من به طرف پرزيدنت مبارك گرفتم و به او تعارف كردم، يكي گرفت و آن را روشن كرد، داشتم او را نگاه مي‌كردم: والله بهترين كار را كردي، «واقعا غريب است!!»

و بعد در حالي كه به ياد خاطره‌ها افتاده بود، گفت: «وقتي كه در اتحاد جماهير شوروي آموزش مي‌ديديم، از اين سيگارها مي‌خريديم (كه تو خوشت نمي‌آيد) و آنها را براي فرمانده نيروهاي مسلح مي‌فرستاديم، آنها اين كار را «اشرافي» مي‌دانستند.

سپس به خاطراتش برگشت و گفت:

- هنگامي كه در اتحاد جماهير شوروي آموزش مي‌ديديم ما در پايگاه هوايي در نزديكي «خاركوف» بوديم. و در صورتي كه به ما اجازه داده مي‌شد به «مسكو» مي‌رفتيم. ما يك برگه «يك صد دلاري» زير ليوان مخفي مي‌كرديم و آن را با كاغذ توالت مي‌پوشانديم، (اضافه كرد كه كاغذ توالت در روسيه كلفت و زبر مثل چوب است) بعد آن را در بازار سياه از طريق دفتر وابسته نظامي به مبالغ بسيار زياد روبل خورد مي‌كرديم، و بعدش يك جعبه از اين سيگار مي‌خريديم و براي فرمانده نيروهاي مسلح در مصر مي‌فرستاديم. بلافاصله افزود: «روبل» در بازار رسمي كمي بيشتر از يك دلار است، اما قيمتش در بازار سياه 21 روبل براي هر دلار بود، تفاوت بسيار زيادي داشت، سپس افزود: «اما در دفتر نظامي انگار كه با جن سر و كار داشتي.»

●●●

مبارك برگشت و دوباره از سيگاري كه به او تعارف كرده بودم، برداشت و گفت: «فعلا كه حق با توست، اين سيگار بهتر است.» اما آنهايي كه (منظورش فرماندهاني كه برايش سيگار مي‌فرستاده) معتقد بودند كه اتحاد جماهير شوروي از كوبا در قبال سلاح سيگار مي‌گيرد، و گفت: «اين حرف تا اندازه‌اي صحيح است، اما بهترين نوع سيگار كه كوبا توليد مي‌كند با قيمت زيادي به غرب صادر مي‌شود، درجه سه و چهار آن را به اتحاد جماهير شوروي مي‌فرستند كه توريست‌ها خيلي خوب آنها را مي‌خرند.»

پرزيدنت مبارك دستش را به سمت زنگ برد و يك درجه‌دار را فرا خواند، سپس رو به او كرد و گفت:

- «محمد» بيگ انواع سيگارهاي «خوب» را مي‌شناسد!

گفتم بدون اين كه نزاكت را زير پا گذاشته باشم «براي هر سيگاري ذايقه‌اي است، براي هر ذايقه‌اي يك چيز را مي‌توان انتخاب كرد، و براي همين سخت است كه به يك سيگاري توصيه كني كه سيگارش را به يك نوع ديگر تغيير دهد.»

گفت: «با همه اين احوال چرا براي هر نوعي «خاصيت» متمايزي نباشد.»

درجه‌دار سريعا يك برگه و قلم آورد و از من خواست كه املاي آن را بنويسم.

دوباره به سيگاري كه به او تعارف كرده بودم، برگشت و گفت:

- «فعلا كه بسيار عالي است.»

سپس با خنده افزود:

- برادر حالا اين مانده كه «عزيز شدن» ]سيگاري شدن[ را ياد بگيريم.

و بعد خواست كه «عزيز شدن» را از نظر خودم توضيح بدهم، و گفتم:

مساله «عزيز شدن» نيست، بلكه ظرفيت است، من شخصا سيگار كشيدن را (از شانس بد) از دو نفر ياد گرفتم: «نجيب الهلالي» (پاشا)، سپس «فواد سراج الدين» (پاشا)، هر دوي آنها وقتي من جوان بودم به مهمانانشان سيگار تعارف مي‌كردند و من هم از باب «تجربه» دعوت آنها را مي‌پذيرفتم، اما بعدا ديگر تبديل به «عادت» شد.

مبارك گفت:

- «نگاه كن همه روساي جمهور امريكا سيگار مي‌كشند، گلف بازي مي‌كنند و تو هم گلف بازي مي‌كني.»

به سرعت گفتم: «درست است ولي بدون اين كه رئيس جمهور باشم.»

خواست كه نظر بدهد: «به خدا بهتر است بردار، مردم فكر مي‌كنند كه رياست جمهوري چيز عظيمي است ولي حقيقت اين است كه يك «امتحان» است!!»

و بعد چيزي درباره بازي گلف گفتم و چگونه يك انتخابي براي سياستمداران است، پرسيد: چگونه؟ - توضيح دادم كه بازي گلف ارتباط بسيار نزديكي با علوم استراتژيك دارد.

به حرفم با اهتمام كامل گوش كرد، سپس نظر داد: اما بازي وقت گيري است، من سرعت را ترجيح مي‌دهم، براي همين اسكواش بازي مي‌كنم و اين بازي است كه خلبان‌ها را به خوبي توصيف مي‌كند، براي اين كه قدرت آنها را براي Agility، واكنش سريع تقويت مي‌كند.

●●●

اما سرش را تكان داد و با تاسف گفت: «الآن وقت بازي اسكواش ندارم، براي اين كه بازي سنگيني است و مطالبات مردم حد و مرز نمي‌شناسد.»

در اين جا مكثي كرد و پرسيد:

- مردم «دست و پايش را بسته‌اند؟» هيچ چيز جز مطالبات ندارند، حقوق را حفظ مي‌كنند ولي واجباتشان را يادشان مي‌رود، مصيبت اين است كه همه آنها «گلوي همديگر» را گرفته‌اند، و مطالباتشان متناقض است، نمي دانم پرزيدنت جمال يا پرزيدنت انور چگونه تحمل مي‌كردند؟ من شخصا، چند ماهي در رياست جمهوري نخواهم ماند - «روحم را در آورد»!!

به تشتت آراي نيروهاي سياسي و جنجال‌هاي رسانه‌ها و روزنامه‌نگاران اشاره كرد.

مبارك در حالي كه دستانش زودتر از زبانش آن‌چه مي‌خواست بگويد را مي‌گفتند، گفت:

- «به خدا از كثرت مطالبات و اختلاف‌ها به ستوه آمده‌ام، به خودشان وا مي‌گذارمشان، و همه چيز را تسليم نيروهاي مسلح مي‌كنم و همه چيز را رها مي‌كنم «تا همديگر را بخورند»، و خودم را خلاص مي‌كنم.

انگار كه تصميمي از پيش گرفته باشد، و من هم اجازه دادم كه همين گونه فكر كند.



نوشته‌ای از موسسه مطالعاتی و تحقیقاتی آفران - آفریقا و ایران
http://www.afran.ir

نشانی این صفحه :
http://www.afran.ir/modules/news/article.php?storyid=77785