چرا مبارك اسم پسرش را جمال گذاشت؟

تاریخ ۱۵ خرداد ۱۳۹۱ - ۱۲:۵۰ | عنوان: مصر


ديپلماسي ايراني- محمد حسنين هيكل، روزنامه نگار مشهور مصري و جهان عرب به تازگي كتابي را با عنوان "حسني مبارك و زمانه‌اش..از تريبون تا ميدان" به رشته تحرير در آورده است كه در آن به زندگي سياسي مبارك و چگونگي رسيدنش به قدرت، تداوم رياست جمهوري‌اش تا تظاهرات ميدان التحرير و سرنگوني او مي‌پردازد. همان طور كه از عنوان كتاب پيدا است، دوران حكومت مبارك و زمانه‌اي كه باعث شد او به قدرت برسد و از تريبون‌هاي سخنراني به رياست جمهوري منصوب شود تا ميدان التحرير كه در حقيقت انقلابي عليه او را شكل داد، موضوع اصلي اين كتاب است.
روزنامه الشروق مصر روزهاي پنج‌شنبه و روزنامه السفير لبنان روزهاي دوشنبه هر هفته با هماهنگي هيكل هر بخش اين كتاب را منتشر كرده‌اند. ديپلماسي ايراني نيز در نظر دارد هر هفته در روزهاي جمعه به طور مرتب همه بخش‌هاي اين كتاب را منتشر كرده و در اختيار خوانندگان قرار دهد. هيكل براي اين كتاب خود ملاحظه و مقدمه‌اي نوشته است كه ما نيز در ديپلماسي ايراني عينا آنها را منتشر كرديم.

تا كنون ده بخش از اين كتاب در اختيار خوانندگان قرار گرفته است كه همگي آنها در آرشيو ديپلماسي ايراني در دسترس هستند، اكنون يازدهمين بخش از كتاب هيكل تحت عنوان "حسني مبارك و زمانه‌اش..از تريبون تا ميدان" در اختيارتان قرار مي‌گيرد:

پس از آن به روند طبيعي صحبتمان وارد شدم، به جناب رئيس جمهور گفتم: من مشتاقم كه نظرات شما را بشنوم.

جواب داد: ولي من اين بار مي‌خواهم از تو بشنوم، من بپرسم و دفعه بعد تو مي‌پرسي – با تواضع افزود كه خودش را در اين وضعيت در «موقعيت كشف» مي‌بيند، مي‌خواهد با فضايي كه كار مي‌كند، آشنا شود! و افزود: «من از تو خواستم آن روزي كه به قصر العروبه بعد از آن كه آزاد شديد، آمديد صحبت كني ولي تو صحبت نكردي.» جواب دادم: «من از تو عذر خواستم براي اين كه قبل از اين كه بياييم توافق كرده بوديم يك نفر به نمايندگي از جمع صحبت كند، ما «فواد سراج الدين» را براي اين كه از لحاظ سني از همه بزرگ‌تر بود و قبل از همه سابقه فعاليت سياسي داشت، انتخاب كرده بوديم.»

با سوالي حرف مرا قطع كرد: آيا با سراج الدين وقتي در «طره» بوديد، آشنا شدي؟ گفتم: من او را قبل از انقلاب 1952 مي‌شناختم، هنگامي كه دبيركل حزب وفد و وزير كشور بود، در آن موقع (من اواخر دهه بيست عمرم بودم) رئيس تحريريه «آخر ساعه» و مدير تحريريه «اخبار اليوم» بودم و با بسياري از سياستمداران مصر ارتباط داشتم، فواد سراج الدين از بارزترين آنها بود، روابطم با او تغيير نكرد بلكه حتي به مرور زمان عميق‌تر هم شد حتي پس از انقلاب جولاي.

مبارك حرفم را با اين سوال قطع كرد:

آيا پرزيدنت «عبد الناصر» از آن خبر داشت و آن را مي‌پذيرفت؟!! به او گفتم: جمال عبدالناصر به «مصطفي النحاص» (رئيس حزب وفد) علاقه داشت و به او احترام مي‌گذاشت و مزاياي بسياري براي فواد سراج الدين قائل بود و او را سياستمداري باهوش و مجرب مي‌دانست حتي زماني كه با او اختلاف پيدا كرد.

مبارك لحظه‌اي مردد ماند، سپس پرسيد:

- اما پرزيدنت «جمال» خودش «النحاس» (باشا) را بازداشت كرد؟!!

گفتم:

- به معناي واقعي او را دستگير نكرد بلكه دستور داد كه حصر خانگي شود، در سال 1955 بود، در وضعيت خطرناكي كه به سمت جنگ سوئز مي‌رفتيم. اطلاعاتي كه آن موقع به دست آمده بود حاكي از آن بود كه انگليسي‌ها به دنبال جايگزين ساختن حكومت جديدي به جاي حكومت 23 جولاي بودند، جمال عبدالناصر ترسيد كه كسي «النحاس» (باشا) را درگير حكومت جانشين كند، به خصوص كه اطلاعاتي كه آن موقع وجود داشت حاكي از آن بود كه سازمان امنيت بريتانيا M.I.6 پيشنهاد داده بود كه النحاس (باشا) يا سرهنگ محمد نجيب در توافقي رئيس جمهوري جديد شوند. گمان مي‌كنم كه او مي‌خواست بدين ترتيب بيش از آن كه به «النحاس» توهين كند از او مراقبت كند، من مي‌دانم كه اين شيوه غريبي است و هيچ كس نمي‌تواند بگويد كه با حبس كردن كسي در خانه‌اش مي‌خواهد از او حمايت كند اما «جمال عبدالناصر» در صحبتي كه بعدا با من داشت گفت كه كساني بودند كه مي‌خواستند «النحاس» (باشا) را در حادثه 4 فوريه 1942 درگير كنند، و من يادم است كه به وقتش مي‌خواستم قبل از اين كه تصميم حصر خانگي پاشا اجرا شود نزد او بروم و انگيزه‌هاي اين كار را برايش شرح دهم، عبدالناصر هم موافقت كرد، و رفتم كه عملا «النحاس» (باشا) را ببينم. كه البته ما تا حالا بر سر اين شيوه با يكديگر اختلاف داريم، به رغم اين كه انگيزه‌هاي اين كار را برايش شرح دادم.

●●●

- مبارك حرف مرا قطع كرد: مي‌خواهي بگويي كه پرزيدنت عبدالناصر به النحاس علاقه داشت؟!!

و پيش‌دستي كرد: جاي مواخذه نيست، پرزيدنت انور به من گفته بود كه عبدالناصر به هيچ كس علاقه نداشت.

- خنديدم و گفتم: اين نظر پرزيدنت سادات است، ولي به نظر من چيز ديگري است، براي اين كه سادات كسي بود كه در كتابش به طور كامل او را اين گونه توصيف كرد «قلب بزرگي كه مي‌تواند همه مردم را دوست بدارد و براي همه به اندازه كافي انسان باشد.»

حرفم را قطع كرد:

- محمد بي‌‌خيال – من پرزيدنت جمال را دوست داشتم – فراموش نكن كه من اسم يكي از پسرانم را به اسم او گذاشته‌ام.

گفتم:

- همين كار را هم پرزيدنت سادات كرد.

بعد از من پرسيد:

- تو هم اسم يكي از پسرانت را به اسم پرزيدنت جمال گذاشتي؟

گفتم نه من براي پسرانم اسم‌هاي عربي سنتي آسان گذاشتم: علي و احمد و حسن.

بعد پرزيدنت مبارك پرسيد:

روابط انور و جمال مرا شگفت زده كرده است، چرا با هم اختلاف پيدا كردند، تو شاهد روابط آنها با يكديگر بودي و به هر دوي آنها هم نزديك بودي حتي زماني كه آن واقعه بين تو و پرزيدنت انور افتاد.

گفتم:

- زماني كه با هر دوشان رابطه داشتم نفهميدم كه اختلافي با يكديگر داشته باشند، موضوعي براي اختلاف نبود جاي اختلاف هم نبود، انور سادات هميشه پشت جمال عبدالناصر بود، يار او بود و برايش شور و شوق بسياري داشت، حتي بعد از 1970، حتي بعد از جنگ اكتبر 1973، تا زماني كه من با او اختلاف پيدا كردم و از او دور شدم علاقه‌اش با عبدالناصر همانند دوران رياست جمهوري‌اش بود، پس از آن در سال 1974 شنيدم – از دور – اول با اشاره بعد به صراحت كه با يكديگر به اختلاف خورده‌اند، و مواضعشان در برخي موارد با يكديگر به اندازه‌اي متفاوت بود كه اختلافاتشان را جدي كرد، در ابتدا اين موضوع برايم غير قابل فهم و حتي غير منطقي بود!!

و صحبت ميان دو رئيس جمهوري سابق به همين جا ختم شد.



نوشته‌ای از موسسه مطالعاتی و تحقیقاتی آفران - آفریقا و ایران
http://www.afran.ir

نشانی این صفحه :
http://www.afran.ir/modules/news/article.php?storyid=77285